هميشه پنج شنبه‌ها اينجا هستيد؟

- از وقتي که اينجا خانه محسن شده ما هم هميشه اينجاييم. البته بيشتر وقت‌ها من از شب قبل مي‌آيم بهشت زهرا. شب همينجا مي‌خوابم و از سر صبح مي‌افتم دنبال تهيه تدارکات براي پخت غذا.

* بيشتر توضيح مي‌دهيد؟

- بله. آش مي‌پزيم، قيمه مي‌پزيم، قرمه مي‌پزيم. ماه رمضان سحري و افطاري مي‌داديم، زيارت عاشورا داريم. نماز جماعت برگزار مي‌کنيم. امروز دعاي عرفه داريم. سخنران داريم و هزار نفر پاي سفره‌اي مي نشينند که هر پنج شنبه اينجا مي‌اندازيم و نمي‌گذاريم چراغ اينجا خاموش شود.

* چرا؟

- چون محسن چراغ دل ما را روشن کرد. چراغ دل يک ملت را روشن کرد. محسن تکاور بود، جنگاور بود، رفت و در راه اسلام، در راه وطن شهيد شد، چه افتخاري از اين بالاتر. حالا اين کوچکترين کاري است که من مي‌توانم براي پسرم انجام بدهم. البته من تنها نيستم، اينجا واقعا کار دلي است، جوان‌هاي زيادي مي‌آيند داوطلبانه پاي کار مي‌ايستند. خيلي‌ها التماس مي‌کنند که تو را به خدا به ما هم اگر کاري هست بگوييد انجام بدهيم. اصلا يک حال خوبي اينجا به وجود آمده که همه‌اش از برکات حضور شهداست.

* آقا محسن را خيلي‌ها به عنوان اولين شهيد مدافع حرم ارتش مي شناسند، شما که پدر اين شهيد هستيد، او را چه طور معرفي مي‌کنيد؟

- پسر من جنگاور بود،غواص بود، چترباز بود. دوره‌هايي که يک رنجر بايد ببيند گذرانده بود، کلاه سبز بود، غريق نجات بود. اما قبل از همه اينها محسن يک بسيجي بود، يک نظامي خالص. از خيلي سال قبل ‌تر مسئول حوزه بسيج بود، مسئول آموزش ناصحين بود، مسئول آموزش دانش آموزي پاکدشت بود و هميشه خودش را سرباز رهبر مي دانست.

* هيچ وقت فکر مي کرديد که شهيد شود؟

- محسن زياد از شهادت حرف مي‌زد. هميشه در جمع‌هاي خانوادگي يا در هيئت‌ها که حضور داشت مي‌گفت دعا کنيد من شهيد شوم؛ يعني شهادت آرزويش بود. هميشه دنبال مسيري بود که او را به شهادت نزديک‌تر کند. حتي وقتي در سوريه بود با اينکه دوره ماموريتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمي‌گردم.

* از نحوه شهادتش خبر داريد؟

- دوستانش گفتند که يک درگيري سختي بين نيروهاي ايراني و نيروهاي جبهه النصره به وجود آمد. تا رسيدن نيروهاي خودي محسن چند ساعتي خط را به تنهايي نگه داشته بوده و قهرمانانه در نبردي مستقيم و تن به تن به شهادت رسيده است. نيروهاي دشمن، بعد از شهادت محسن براي اطمينان از مرگ او، به او تير خلاص زده بودند. حتي وسايلش را هم با خودشان برده بودند.

* آقا محسن کجا شهيد شد؟

- در شهر حلب، منطقه برنه. افتخار من اين است که پسرم قهرمانانه جنگيد.

* براي اينکه برود سوريه و مدافع حرم شود رضايت شما را گرفت؟

- بله. يک روز آمد و گفت دوست دارم بروم مدافع حرم بشوم. گفتم محسن جان خوب فکرهايت را کرده‌اي؟ گفت بله، اگر من نروم چه کسي برود؟ وظيفه من است که بروم و از حرم حضرت زينب (س)، از مردم مظلوم و از اسلام دفاع کنم.

* اين اولين ماموريت خارج از کشورش بود؟

- نه، قبلا هم يک بار رفته بود عراق. اما آن موقع ماموريتش طولاني نبود.

* پدري که هرهفته مي‌آيد بهشت زهرا، شب را سر مزار پسر شهيدش

مي خوابد، يعني او را خيلي دوست داشته، چه طور اين پدر رضايت مي‌دهد به رفتن فرزندش به جايي که پر از آتش گلوله است؟

- چون خودش دلش با رفتن بود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود. من خيلي وابسته‌اش بودم، روزي هم که آمد و گفت مي خواهد برود سوريه، من مي‌دانستم که اين راه شهادت دارد، خودم هم در دوران مقدس جبهه بودم، مي دانستم شرايط جنگ چه طوري است. مي‌دانستم که در اين مسير خيلي‌ها به شهادت مي‌رسند. البته شهادت نصيب هرکسي نمي شود و اينهايي که امروز مي‌بينيد شهيد شده‌اند همه برگزيده هستند.

* آقا محسن فرزند چندمتان بود؟

- پسر اولم بود. تکيه گاهم بود. هميشه هرکاري داشتم محسن داوطلب مي‌شد، انجامش مي‌داد. هميشه فکر مي‌کردم اگر يک روزي از اين دنيا بروم، اين محسن است که زير تابوتم را مي‌گيرد، مرا از زمين بلند مي‌کند. فکر نمي‌کردم برعکس شود. اما شد. خدا عزتي به او داد که هيچ بنده‌اي نمي‌توانست پيدا کند.

* بعد از شهادت، او را در خواب ديده‌ايد؟

- زياد. من محسن را زياد در خواب مي‌بينم. حتي آن وقتي که نزديک شهادتش بود هم چندباري خواب ديدم مراسم عزاداري است و من دارم محسن را تشييع مي‌کنم. حال بدي داشتم. خدا شاهد است که بعد از اينکه بيدار مي‌شدم تا صبح راه مي رفتم. با خودم مي‌گفتم خدايا اين چه خوابي است؟! فکر مي‌کردم يعني قرار است واقعا محسن شهيد شود؟! الان مي‌بينم محسن هميشه در خواب هاي من حضور دارد.

* الان چه طور اين حضور را نشان مي‌دهد؟

- در اين مدتي که شهيد شده چندباري پسرم را در خواب ديدم. ديدم بيرون در ايستاده. تعارف کردم که محسن جان بيا داخل خانه. چرا نمي‌آيي؟ محسن هم هربار گفته: بابا، آخر من نگهبان بي بي هستم. نمي‌توانم اينجا را ترک کنم.

* پس حتما آقا محسن ارادت زيادي به حضرت زينب (س) داشته است؟

- دقيقا همين طور است. وقتي محسن داوطلب شد براي اعزام به سوريه، هم برايش بحث اعتقادي و مذهبي مطرح بود، هم بحث دفاع از مرزهاي اسلام. همه اينها کنار هم جمع شد و محسن را براي رفتن ترغيب کرد. يادم نمي رود که محسن هميشه مي‌ گفت: من مي ‌روم که سرباز بي بي باشم. حالا پسر من سرباز بي بي است.

* وقتي خبر شهادت محسن را شنيديد چه کار کرديد؟ شما که با خواب شهادتش آن قدر آشفته مي‌شديد؟

- من به پسرم افتخار کردم. محسن سربلندم کرد. ببينيد همه ما رفتني هستيم، چه بهتر که به شکل زيباتري از اين دنيا برويم و چه رفتني زيباتر از شهادت؟!

* واکنش مادرش چه بود؟

- اتفاقا من درباره اين موضوع خيلي نگران بودم. وقتي رفتم معراج شهدا و پيکر محسن را ديدم، همه دغدغه‌ام اين بود که چه طور اين خبر را به مادرش بدهم. قبل از اينکه برسم خانه، به همسرم زنگ زدم. گفت چيزي شده؟ از محسن خبري شده؟ گفتم مي‌آيم خانه مي‌گويم. اما پاي رفتن نداشتم. وقتي رسيدم خانه و همسرم در را باز کرد. دوباره پرسيد از محسن خبري شده؟ محسن شهيد شده؟ گفتم شهيد شده. گفت مبارکش باشد، مبارکش باشد.

* يک عکس خيلي معروف از حضور حضرت آيت الله خامنه اي برسر مزار اولين شهيد مدافع حرم ارتش وجود دارد. درباره اين عکس توضيح مي‌دهيد؟

- بله. محسن خيلي دوست داشت حضرت آقا را از نزديک ببيند، حتي در وصيتنامه‌اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست متبرکشان را به روي سرم بکشد، که البته قسمتش نشد اما بعد از شهادتش، حضرت آقا همين جا سر مزار محسن آمد و چند دقيقه اي ايستاد. همين عکس است که خيلي معروف شده است.

* خودتان هم از نزديک ايشان را ديده ‌ايد؟

- بله، چندباري اين سعادت نصيب من شده که محضر حضرت آقا برسم. هميشه از ايشان خواسته‌ام که مرا دعا کنند و ايشان هم فرمودند که اين مدافعان حرم در راه دفاع از حريم و حرم به شهادت مي‌رسند؛ افتخار کن که چنين پسري داري.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ارتش.گنجی در دل ملتمردان آسمانی
برچسب‌ها: پاتو پرتقالیشهیدشهید مدافع حرمارتشداعش

تاريخ : چهار شنبه 15 فروردين 1397 | 21:22 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.