برادران يوسف وقتی میخواستند
يوسف را به چاه بيفکنند يوسف لبخندی زد !
يهودا پرسيد: چرا خنديدی؟ اين جا که جای خنده نيست !
يوسف گفت : روزی در اين فکر بودم که چگونه کسی میتواند
به من اظهار دشمنی کند با وجود اين که برادران
نيرومندی چون شما دارم! اينک خداوند همين برادران را
بر من مسلط کرد تا بدانم که
غير از خدا تکيه گاهی نيست !
و اين چاه نشينی امروز من
تاوان تکيه دادن به خلق خداست !
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
تاريخ : یک شنبه 15 تير 1393
| 2:34 | نویسنده : بانوی پرتقالی |