موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : دو شنبه 12 خرداد 1393 | 1:53 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

راستی دوستای گلم از بخش اشپزی غافل نشیدا...

کلی غذاهای خوشمزه داره بهتون چشمک میزنه...

 

منتظر حضور گرمتون در اون بخش هستم

 

                                                                               

 

                                                                  


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: بیا بخش اشپزی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 18:32 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

 

چوب خدا صدا نداره


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:52 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: اخرشیم

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:47 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

اگه یه روز صاحب یه دختر بشی کدوم یکی رو میپسندی

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:47 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


 

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند

به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.


سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند ویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو

ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: زرنگی؟؟؟

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:45 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

چندتا نظر توپ بفرست بیاد!!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: کادوی روز مرد

تاريخ : یک شنبه 11 خرداد 1393 | 1:37 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 ارزش حجاب را وقتي فهميد كه

 

راننده تاكسي او را خانم صدا زد

 

وآن یکی  را خانومي


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: ارزش حجاب

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

” هیچ گاه “

به خاطر ” هیچ کس “

دست از ” ارزشهایت ” نکش

چون … زمانی که آن فرد از تو دست بکشد

تو می مانی و یک ” منِ ” بی ارزش


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:5 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

در يك روز باراني حضرت علي(عليه‌السلام) با پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌وآله)

در بقيع بودند كه زني سوار بر الاغ از آن‌جا عبور مي‌كرد. ناگهان پاي الاغ در چاله‌اي

فرو رفت و زن از بالاي آن به زير افتاد. رسول خدا به سرعت روي خود را برگرداند.

حاضران به رسول خدا گفتند اين زن شلوار به تن دارد. حضرت سه بار فرمود:

خداوند زنان شلوار پوش را رحمت كند. سپس فرمودند: اي مردم!

شلوار را به عنوان پوشش برگزينيد؛ چرا كه از پوشاننده‌ترين لباس‌هاي شماست‌.

و به‌وسيله‌ي آن از زنان خود به هنگام خروج آنان از منزل محافظت كنيد.

(البته بايد توجه داشت كه پيامبر، شلوار را به عنوان مكمل پوشش مطرح كردند، نه جايگزين پوشش!)


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: شلوارتو بپوش

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:1 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....
با تو رازی دارم !..
اندکی پیشتر اَی ..
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.
... زیر چشمی به خدا می نگریست !..
...
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش ... که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ....
من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...
به اندازه عرش ..نه ....نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
اَدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !...
راهی ظلمت پر شور زمین ..
طفلکی بنده غمگین اَدم!..
در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید ،...
نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!
نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!!.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: ننازنینم ادم

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
دانشمندان هنوز در رابطه با افرادی که با عینک آفتابی تو اتاق عکس میندازن به نتیجه خاصی نرسیدند:| :|
 
زنگ زدم به سهراب پرسیدم “قایقت جا دارد”
.
.
.
.
صدا آمد :از بی ادبان!

 

فهمیدم اشتباهی شماره لقمان رو گرفتم، سریع

 

قطع کردم…

 

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:32 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
فرض کن حضرت مهدی (عج) به تو ظاهر گردد

 

ظاهرت هست چنانچه تو خجالت نکشی؟

 

باطنت هست.پسندیده ی صاحب نظری؟

 

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟

 

لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟

 

پول بی شهبه و سالم ز همه داراییت.داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟

 

حاضری گوشی همراه ترا چک بکند؟با چنین شرط که در حافظه اش دست

نبری؟

 

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران.میتوان گفت.تو را شیعه ی اثنی

 

عشری؟؟؟؟!؟

 

 

 

 

 

 

مهربانم، عالم از توست.... غریبانه چرا می گردی؟

 


یـــه روز مــیــاد جـمـعــه ای کـــه غــروبــش

 

دلـنـشـیـنـه.

 

. .

 

 

♥اللهم عجل لولیک الفرج♥

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: غریبانه چرا؟؟؟

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:28 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

محتویات بیست دقیقه آهنگ سنتی:

 

ده دقیقه اهنگ خالی

 

پنج دقیقه صدای بلبل و قناری

 

چهاردقیقه سر تکون دادن

 

یه دقیقه هم هاهاهاها هی هی

 

بعد میگن چرا اصالتمونو حفظ نمیکنیم !


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: اهنگ سنتی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:25 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

بچـــه‌هـــــــــا اين نقشه جغرافيــــــــــاست بچه‌هـــــــــا اين قسمت

 

اسمش آسيـــــــــاست شکل يک گـــــــــــربه در اينجا آشناست چشم اين

 

گربه به دنبـــــــــــال شماست بچه‌هــــــــــــا اين گربهه: ايــــــــــران

 

مـــــــــــاست بچه‌هـــــــــــا ايـــــــــــن سرزمين نازنين دشمن

 

بسيــــــــــــار دارد در کمين داغ دارد هم به دل هم بــــــــــر جبين

 

بـــــــــــوده نامش از قديم ايــــــــــــران زمين يادگار پـــــــــــــاک قوم

 

آريــــــــــــاست بچه‌هـــــــــــــا، بچه‌هـــــــــــا از هر گروه و هر نــــــژاد

 

دست اندر دست هم بـــــــــــــايست داد فــــــــــــارغ از هر زنده

 

بـــــــــــــاد و مـــــــــرده باد سر بــــــــه راه مملکت بــــــــــايد

 

نهــــــــــــاد مـــــــــــــام ميهن عــــــــاشق صلح و صفاست .

 

زنده♥باد♥ایران♥من

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: ایران من

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:23 | نویسنده : بانوی پرتقالی |



موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: یادی از سهراب

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:21 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: واقعا که

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:20 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


پسرم بایدبدانی : که دیگران را دوست داشته باشی.  والا نفرت جای محبت ، خواهد نشست.

 

پسرم بایدبدانی: نقاط مثبت بقیه را ببینی تا همیشه از خوبی های دیگران تعریف کنی ،  نه دائم از بقیه گله کنی.

 

پسرم بایدبدانی: هر کار خوبی که می کنی به نفع خود توست و در پیشگاه خدا عمل خیرت هرگز نادیده گرفته نخواهد شد.

 

پسرم بایدبدانی: که دیگران را از خود بهتر بدانی تا گرفتار خطر غرور نگردی.

 

پسرم بایدبدانی: همیشه باید در کارهای خیر به دیگر ان کمک کنی و هر گز خود را در گناه دیگران شریک نکنی.

 

 

پسرم بایدبدانی: اگر توانستی دوستانت را به کارخیروادارکنی،خداوندتو راشریک کارهای خیردوستانت خواهد نمود .

 

 

 

پسرم بایدبدانی:کسی که به تو خدمت می کندقدردانی کنی تاروحیه ی سپاس گزاری در توتقویت گردد.

 


 

 

پسرم بایدبدانی : بهترین سپاس گزاری از خدایی که این همه به انسان نعمت بخشیده است نماز است .

 

 

 

پسرم بایدبدانی:اگر شکر نعمت های الهی رابه جاآوری خداوندنعمت هایش را بر ما بیشتر می کند.

 

 

 

پسرم بایدبدانی: اگر حق با دیگران است بپذیر  تا خدای نکرده در بزرگی گرفتار عناد و لحبازی نگردی و همیشه دوستدار حق باشی.

 

 

 

پسرم بایدبدانی: که دوست، در سعادت انسان نقش زیادی داردتاآن جاکه می توانداورابهشتی ویا خدای ناکرده جهنمی نماید. 

 

 

 

پسرم بایدبدانی: برای کاری که انجام نداده ای نباید انتظار پاداش و یا ستایش از دیگران را داشته باشی.

 

 

 

پسرم بایدبدانی:راضی کردن خداورسولش از راضی کردن دیگران سزاوار تر است . لذا باید دیگران را برای خدا راضی کرد.

 

 

 

پسرم بایدبدانی: خشم و شادی تو باید برای خدا باشد . در این صورت بهترین عبادت ها که راضی شدن برای خداو خشمگین شدن برای خدا باید باشد راکسب نموده ای.

 

 

 

پسرم بایدبدانی: زیادیِ عمل مهم نیست بلکه خوبیِ عمل مهم است لذا همیشه به کیفیت کار توجه داشته باشند و نه به کمیت آن .

 

 

 

پسرم بایدبدانی: که معنویات در زندگی بیشتر  از مادیات تاثیر دارند لذا مدد گرفتن از صبر و نماز را فراموش نکن .

 

 

 

پسرم بایدبدانی: که نه سخنی را بدون دلیل بگویی و نه بدون دلیل بشنوی لذا سعی کن در گفتارت همیشه منطقی باشی .

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: سخن بزرگان

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:12 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
دوستت دارم...
   

 

نازنین پسرم

همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ،

دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ،

در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم.

تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها.....


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: بهترین

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

خدایا شکرت
من می تونم تمام زیبایی های اطرافم را ببینم
کسانی هستند که دنیاشون همیشه تاریک و سیاه هست.
خدایا شکرت
من میتونم راه برم
کسانی هستند که هیچوقت نتونستند یک قدم بردارند
خدایا شکرت
که دل رئوف و شکننده ای دارم
کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمیکنند
خدایا شکرت
به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم
کسانی هستند که از این نعمت و برکت وافری که به من داده ای بی بهره اند
خدایا شکرت
من می تونم کار کنم
کسانی هستندکه برای کوچکترین نیازهای روز مره شون هم به دیگران محتاجند
خدایا شکرت
که کسی هست که منو دوست داره
کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: من ممنونم از داده هایت

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:7 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ
امری و ارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ
یاربّ العامین

 

منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای
پروردگار جهانیان.

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: دعای گشایش

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

 

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت :

 

پسرم یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان


رادیدی.از این پس همه چیز تکراریست

 

جز مهربانی...

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: مهربانی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:2 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

مادر شدن ، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند برای من بود.تواین مسیر گاهی ناشکری کردم وهر از گاه شکری.

 

خداوند ، کمکم کن که درادامه مسیر سربلند باشم.هم پیش تو وهم پیش زیباترین هدیه ای که به من بخشیدی.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 16:59 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

پیامبری و درختی و جوانی در جوار هم آرمیده بودند. پیامبر نامش آشنا بود، درخت نامش سرو ولی جوان نامی نداشت، او شهیدی گمنام بود.

پیرزنی دوان دوان به سمتشان آمد. سراسیمه خودش را روی مزار پیامبر انداخت، (بی‌آن‌که او را بشناسد) و به زاری گفت: پسرم را از تو می‌خواهم، شفایش را.

و به شتاب، آبی روی سنگ شهید پاشید، (بی آنکه نامش را بداند) و به گریه گفت: پسرم را. و به چشم بر هم زدنی دستمالی بر درخت بست، (بی آنکه بداند چرا) و به التماس گفت: شفایش را.
پیرزن با همان شتابی که آمده بود، رفت. او می‌دانست که فرصت چقدر اندک است. پیرزن در جستجوی استجابت دعا می‌دوید.

پیرزن دور شد و پیامبر و درخت و شهید او را می‌نگریستند.

درخت به پیامبر گفت: چقدر بی‌قرار بود! دعایی کن، ای پیامبر، پسرش را و شفایش را. و پیامبر به شهید گفت: چقدر عاشق بود! دعایی کن، ای شهید، پسرش را و شفایش را.
و هر سه به خدا گفتند: چقدر مادر بود! اجابتی کن، ای خدا، دعایمان را و پسرش را و شفایش را.

فردای آن روز پیکر پیرزنی را بر روی دست می‌بردند،

مردم؛ با گام‌هایی شمرده،‌ بی‌هیچ شتابی.

و آن سوتر، پسری آرام دستمالی را از دست درختی باز می‌کرد؛ سنگ قبر شهیدی را با گلاب می شست
و پسر اما نمی‌دانست چه کسی دستمال را بر دست درخت بسته است و نمی‌دانست که چرا سنگ شهید خیس است و نمی‌دانست این جای پنچ انگشتِ کیست که بر مزار پیامبر مانده است.

پسر رفت و هرگز ندانست که درخت و پیامبر و شهید برایش چه کرده‌اند.

پسر رفت و هرگز ندانست که مادرش برای شفایش تا کجاها دویده بود...

 

http://www.shiaupload.ir/images/15483009261502192658.jpg

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پیامبردرختشهید

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 16:57 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

با همین جمله البرت انیشتن که همه چیز باید تا حد امکان ساده باشد اما نه پیش پا افتاده ،برای سلامتی روح و جسمتان این توصیه ها راجدی بگیرید.

 این توصیه ها را من خودم از مشاوره ای که بیشتر با اون مشورت می کنم گرفتم و در وبلاگ قرار دادم تا شما دو ستان نیز استفاده کنیید:

1-هروز بین 10 تا 30 دقیقه پیاده روی کنید و لبخند بر لب داشته زیرا که لبخند بهترین دارو ضد افسرده گی است

2-هر روز 10 دقیقه در سکوت بنشینید

3-شبها زود تر بخوابید و صبح که از خواب بیدار می شوید ای ن جمله را بگویید  امروز هدفم این است که ......

4-هواره با  عواملی چون، ذوق و شوق ،همدلی ،انرژی، امید ،زندگی کنید

5-اوقات بیشتری را با افراد بالای 70 سال و کمتر از 6 سال بگذرانید

6-سعی کنید در روز حداقل بر لب 3 نفر لبخندبنشانید

7-خانه ،ماشین،میزتان را همیشه تمیز نگه دارید تا انرژی مثبت وارد زندگی شما شود

8-توجه داشته باشید که زندگی مدرسه است و شما برای یادگیری اینجا هستید،مسایل بخشی از برنامه شما هستند که ظاهر می شوند و به ارامی کنار می رود مانند یک کلاس ریاضی که می ایید و می روید تنها چیزی که یاد می گیرید برای یک عمر باقی است

9-صبحانه را شاهانه ناهار را شاهزاده وار و شام را مانند دانشجویی میل کنید که پولی دیگر ندارد

10-زندگی عادلانه نیست ولی هنوز خوب است زندگی کوتاه تر از ان است که صرف نفرت از دیگران بشود.

11-شما مجبور نیستید در هر بحثی برنده باشید موافقت کنید با شما موافق نیستند

12-با گذشته خود صلح کنید کنید تا زمان حال را بهتر بگذرانید

13-زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید مطمین باشید از زندگی انان تصور درستی ندارید

14-امروز همان روز خاص است هیچ کس جز شما مسول شادی شما نیست

15-هرکس و هر چیز را ببخشید انچه دیگران از شما فکر می کنند به شما مریوط نمی شود

16-زمان تقریبا همه چیز را شفا می دهد به زمان فرصت دهید

17-هر موقعیتی چه خوب چه بد می گذرد

18-حسرت خوردن هدر دادن وقت است شما انچه را نیاز دارید در اختیار دارید

19-بهترین چیز ها هنوز در راهند

20-با پدر مادرتان در تماس باشید

به خاطر داشته باشید شما با ارزش تر از انید که تحت فشار روانی باشید،از زندگی لذت ببرید در نظر داشته باشید  زندگی سر زمین شادی های کودکان نیست که بازی ها را زود انجام داده و بیرون روید.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: زندگی بهتر

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 16:41 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

چه ساده میگذرند ساعت های عمرمان

                        و ما چه ساده میگذریم از این ساعت ها

 

                                                    «والعصر ان الانسان لفی خسر...»


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خسران

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 2:11 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

    


 


 


 

پسرك با ریسمانی باریك، پای فیل تنومندی را به شاخه درختی می بست كه حیوان در غیاب او فرار نكند. من از دور این صحنه را نظاره می كردم و ناخودآگاه، خندیدم . پسرك نیز كه زیر چشمی مرا نگاه می كرد به خنده افتاد و هر دو خندیدیم. سپس به او نزدیك شدم و گفتم:

"پسر جان این فیل می تواند چند برابر همه این درخت را با خود ببرد، تو چگونه انتظار داری با ریسمانی پای او را به شاخه نازكی بسته و او در جای خود بماند؟! " پسرك در حالیكه هم چنان می خندید گفت:

"بچه فیل ها وقتی به دنیا می آیند صاحبانشان پای آنها را با طناب محكمی به درختی كهنسال، می بندند و بچه فیل هرچه تلاش می كند نمی تواند حركت كند و پس از مدت كوتاهی دیگر مقاومتی نمی كند" من كه هنوز چیزی نفهمیده بودم با كنجكاوی زیادی گفتم:

"اما پسر جان، این فیل كه نوزاد نیست و علاوه بر آن، نه این شاخه درخت تنومند است و نه آن ریسمان طناب، محكم!" پسرك در حالیكه همچنان لبخندی برلب، داشت ادامه داد:

"آری، اما نكته این معما در این حقیقت است كه فیل ها پس از آن فكر می كنند هرگاه پایشان با چیزی بسته شد، امكان حركت نخواهند داشت، حتی با ریسمانی بر شاخه ای"

پسرك دوان دوان میرفت اما انگار پای مرا نیز بسته بود و احساس می كردم بر جای خود خشك شده ام ...!




موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: فیل ودرخت

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 2:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

پا به پای كودكی هایم بیا
كفش هایت را به پاكن تابه تا

قاه قاه خنده ات را ساز كن
باز هم با خنده ات اعجاز كن

پا بكوب و لج كن و راضی مشو
با كسی جز عشق همبازی مشو

بچه های كوچه را هم كن خبر
عاقلی را یك شب از یادت ببر

خاله بازی كن به رسم كودكی
با همان چادر نماز پولكی

طعم چای و قوریِ گلدارمان
لحظه هایِ نابِ بی تكرارمان

مادری از جنس باران داشتیم
در كنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره ی دنیای ما
قهرمانِ باورِ زیبای ما

قصه های هر شب مادر بزرگ
ماجرای بزبز قندی و گ

 

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های كودكی پایان نداشت

هركسی رنگ خودش، بی شیله بود
ثروت هربچه ، قدری تیله بود

ای شریكِ نان و گردو و پنیر!
همكلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر كسی یكرنگ نیست
آن دل نازك برایم تنگ نیست؟؟؟

حال ما را از كسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای؟

حسرت پرواز داری در قفس؟
می كشی مشكل در این دنیا نفس؟

ساده گی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگِ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟

رنگِ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان ِباورت مهتابی است؟

هر كجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم كودك بمان

باز باران با ترانه ، گریه كن!
كودكی تو، كودكانه گریه كن!

ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم ، به سویم باز گرد


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: کودکی هامان

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 2:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

پسر کوچولو به مادربزرگش گفت: " چراهمه ‌چیز ایراد داره… مدرسه، خانواده، دوستان و…؟! " مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید: کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.

 

 

 

روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌یاد؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شون به هم می‌خوره.

بله عزیزم، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر می‌رسند اما وقتی به ‌درستی با هم مخلوط بشن، یک کیک خوشمزه درست می‌شه. خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کنه. خیلی از اوقات، تعجب می‌کنیم که چرا باید خداوند، بگذاره ما چنین دوران سختی رو بگذرونیم اما او می‌دونه که وقتی همه این سختی ها رو به درستی در کنار هم قرار بده، نتیجه همیشه خوبه. ما تنها باید به خداوند، اعتماد کنیم، در نهایت، همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می‌رسند.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: داستان کوتاه

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 2:5 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

قطره از دریا جدا شد و به دریا پیوست

 

رود گفت : چه سقوطی کرد!

 

ابر گفت : قطره ای دریا شد ، چه صعودی کرد . . .!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: قطره و دریا

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 2:3 | نویسنده : بانوی پرتقالی |




من حوا


تو آدم

بیا

جهانی دیگر آغاز کنیم

لبخند بزن

بگو سیب


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:54 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو

رودخونه.
وقتی در حال گریه كردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می‌كنی؟

هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده.

 فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. ” آیا این تبر توست؟”

 هیزم شكن جواب داد: ” نه.

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: ” آیا این تبر توست؟”
 

دوباره، هیزم شكن جواب داد: نه

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: ” آیا این تبر توست؟”
 

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و

هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می‌رفت زنش افتاد توی آب.

هیزم شكن داشت گریه می‌كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می‌كنی؟

اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟

هیزم شكن فریاد زد” آره ”

فرشته عصبانی شد. ” تو تقلب كردی، این نامردیه”

هیزم شكن جواب داد: اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده.

 میدوونی، اگه به جنیفر لوپز ” نه” میگفتم

تو میرفتی و با آنجلینا جولی می‌اومدی و باز هم اگه به آنجلینا جولی ”نه” میگفتم

 تو میرفتی و با زن خودم می‌اومدی و من هم میگفتم آره.

 اونوقت تو هر سه تا رو به من می‌دادی

اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم،

و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره…


توجیه...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: توجیه

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:52 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم؛

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم گفت: وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

باران احمق...!

  این است معنی مادر

 

پیشانیش را ببوسید

قربان صدقه اش بروید

ﻣــــــــﺎدر را میگویم!

بیایید گاهى هم، براى مادر؛

ﻣـــــــــــــﺎدرى کنیم …!

 

حدیث مهر: امام صادق (ع) فرمود:

 اگر خداوند چیزی کمتر از اُف (اوه) گفتن سراغ داشت از آن نهی می‌کرد و

اُف‌گفتن، از کمترین مراتب عاق‌شدن است. نوعی از عاق‌شدن این است که

انسان به پدر و مادرش تیز نگاه کند. (خیره شود)(اصول کافی جلد 2 صفحه)

 

ونیز فرمودند:چشمهایت را جز از روی دلسوزی و مهربانی با پدر و مادر

خیره مکن و صدایت را بلندتر از صدای آنها مکن، دستهایت را بالای دستهای

آنها مبر، و جلوتر از آنان راه مرو.(بحارالانوار، جلد 74 صفحه79 )

 

مهر نوشت:

همین الان که این مطلب رو خوندی بدون دلیل این کارو انجام بده :


۱ – اگه مادرت پیشته، ببوسش
۲اگه پیشت نیست، زنگ بزن حالشو بپرس و بوسش کن
۳اگه قهری، آشتی کن
۴اگه از دستت ناراحته ، دلشو به دست بیار
۵اگه در قید حیات نیست، عکسشو ببوس ، بغض نکن و شب جمعه

براش نماز والدین( درمفاتیح الجنان) رو بخون.

فراموش نکن که اموات هم، چشم به راه خیراتند.

 

* نماز دورکعتی والدین، ( مفاتیح الجنان) در ادامه مطلب ببینید:



ادامه مطلب

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: همه چیزم مادر

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:39 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتظر ولی، دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چارراه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچکس از مسیر
رفت وآمد دعای او
با خبر نبود
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است
!...

(عرفان نظر آهاری)


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:36 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

                               
  


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می شود !!

 

که می داند باید از شیر تندتر بدود تا خورده نشود !!

 

و شیری که می داند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند !!

 

مهم نیست شیر باشی یا آهو ...

 

مهم آن است که با طلوع آفتاب با تمام توان شروع به دویدن کنی ...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
http://axgig.com/images/46854559513152416765.jpg

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:23 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي.
مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش.
مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد.
به راهش ادامه داد. ...
به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.
بازهم نجات پيدا كرده بود.
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فكري كرد و گفت : - اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:20 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن