عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت

مردی که آنجا بود عابد را شناخت ، به نانوا گفت این مرد را می شناسی

گفت: نه
مرد گفت : فلان عابدبود

نانوا گفت : من از مریدان اویم ، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم ، عابد قبول نکرد

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم ، عابد قبول کرد

وقتی همه شام خوردند ، نانوا گفت : استاد دوزخ یعنی چه

عابد پاسخ داد
دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیداستاننانعابدخدا

تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 | 3:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

افسران - حیا واژه درحال فراموشی

 ‌#بسم_رب_المهدی
.
.
.
۸ سال جنگیدند ... باتوپ ... تانک ... نارنجک...
.
دیدند شیعیان ایرانی قوی تراز این حرفان .
.
اومدن جنگی راه انداختند ارزان به نفع خودشون . اما #گران به نفع ما .
.
نامش #نرم است...
.
"آرام .. بی سروصدا .. و #جذاب "
.
خیلی ها را به #دام خودشان انداختند .
.
اما #مذهبی_ها را نه
.
با خودشان گفتند تنها راه شکست بچه #حزب_اللهی_ها این است که #همرنگشان بشویم.
#عقایدشان رو قبول کنیم .
.
آنگاه در قالب #مذهبی و #اسلام ; #گناه کردن را یادشان دهیم .
.
#حضرت_آقا کارشان را نام نهادن:" #اسلام_آمریکایی "
.
.
آمدند .. بدون ذره ای شک در دل بچه مذهبی ها ، یادشان دادن که چگونه با ابزار #دینشان ، راحت #گناه کنن .
.
به دختران #زینت و #خودنمایی را در قالب #چادر یادشان دادن.
.
به پسران #لاتی_گری را درقالب #ریش و #چفیه یادشان دادن .
.
آن زمان #ارزش_چادر را خیلی ها میدانستند .
.
اما الان #عده_ای دانسته یا ندانسته #ارزش_چادر را به زیرسوال برده اند .
.
آن زمان #ارزش_چفیه را درک میکردند.
.
اما الان #عده_ای دانسته یا ندانسته وجه #چفیه را سیاه کرده اند .
.
.
#برادرم ! در مقابل نامحرم ; همچون #ابراهیم_هادی و #عباس_لشکری باش .
.
.
#خواهرم ! در مقابل توطئه های #دشمن ; همچون #ناهید_فاتحی و #فوزیه_شیردل باش .
.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیحیاخداجنگ نرمچفیهچادر

تاريخ : شنبه 25 دی 1395 | 9:5 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

خدایا

 

مارو ببخش که در کار خیر

 

یا “جار” زدیم

 

یا “جا” زدیم

 


منظره پس زمینه بهاری  spring wallpaper photo aks


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خدا

تاريخ : چهار شنبه 27 مرداد 1395 | 22:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

تو مسجود ملائک بودی

همسخن خدا بودی

خدا تو را گرامی داشت

و از روح خود در تو دمید

تو را خلیفه ی خود معرفی کرد

تمامی نامها را خدا به تو آموخته بود

تو را که ساخت به خود مرحبا گفت

تمامی فرشتگانش را، در پای تو افکند،

اما تو با خویش کاری می کنی که گاهی

از نگاه کردن خودت در آینه هم

شرمسار می شوی...


 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خدا آدم حافظ فرشتگان فردوس

تاريخ : جمعه 25 دی 1394 | 10:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

خدايـــــا ...


مدعيان رفاقت ، هر کدام تا نقطه اي همراهند ...


عده اي تا مرز منفعت ...


عده اي تا مرز مال ...


عده اي تا مرز جان ...


عده اي تا مرز آبرو ...


و همگان تا مرز اين جهان ...


تنها تويي که همواره مي ماني ... !



رهـــــايم نـکن . . .


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدارهایی

تاريخ : یک شنبه 8 شهريور 1394 | 12:27 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

Image result for ‫تصاویری در باره ی مادر‬‎


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیآسایشسختیخداقرآن

تاريخ : یک شنبه 4 مرداد 1394 | 12:8 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

ت

حکیمی طعام می خورد

پرسیدند چه می کنی؟

گفت: دنیا را فریب می دهم؟

گفتند: این چگونه باشد؟

گفت: نان دنیا می خورم و برای آخرت کار می کنم...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالینقشهخدادنیا

تاريخ : چهار شنبه 24 تير 1394 | 6:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

خدایا

سر به هوا نیستم!

در اتمسفر من ....

مغناطیسی جز تو نیست!!!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخداعشقدوست داشتن

تاريخ : چهار شنبه 24 تير 1394 | 5:58 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

مناجات با خدا,راز و نیاز با خدا,درد و دل با خدا

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم

خداوند اینجاست

اشکهای مرا پاک می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم

خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...

قلب من خانه ی خداست

شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم

پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...

قلب من خانه ی خداست

خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم

خداوند همواره با من است...چون...

قلب من خانه ی خداست...    

 

 

منبع:taahod.com


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیقلبخانهخداخانه ی خدا

تاريخ : یک شنبه 21 تير 1394 | 5:4 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

ای خدا….!
ای عاشقانه ی دل من…
گفتی ؛ فاصله ات با من یک نفس است…
گفتی ؛ تو از اهل زمین جدا شو… من سکوتت را معنا میکنم…
گفتی ؛ دغدغه هایت مال من ، من عشقت را شاعری میکنم…
هان…!!
ای آرامش مطلق…
دلم تو را میخواهد ، همین کنار ، نزدیک نزدیک ، بی ترس فرداها…
دلم میخواهد تنها تو را نفس بکشد…
دلم تویی را میخواهد که مصفایش کنی…
من ؛
هنوز شبیه خودم هستم
پس:به حرمت تمام عاشقانه ها…
حال دلم را خوب کن …حواست را پرت آرزوهایم کن…
دیر که جواب میدهی نگران میشوم ، نگران بی خودی های زندگی…
ای گرمترین مأمن…
مرا چنان در آغوش بگیر که حتی لحظه ها هم جرات گذشتن نکنند……
.
.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق رتقالیخداعاشقانهشباهت

تاريخ : چهار شنبه 17 تير 1394 | 16:17 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

دوباره یه ماه رمضون دیگه...واقعا چه زود میگذره...مثل یک چشم بر هم زدن...کاش حالمونم خوب بشه توی این ماه عزیز...دلم میخاد خدا دستمو بگیره و منو به آرزوهام برسونه ...بتونم از لحظه لحظه ی عمرم کمال استفاده رو ببرم,امسال واسم یه سال پر از چیزای تازه باشه,بتونم یه عالمه پول در بیارم و واسه ی پارسای قشنگم هر چی میخاد بخرم . واقعا پول تمام آرامشه وقتی داشته باشی دیگه فکرت راحته و میتونی بی دغدغه زندگیت و بکنی و غصه ای نداشته باشی.البته خدا کنه آدمی همیشه سالم باشه و دل خوش داشته باشه] هر کدوم اینا در کنار هم معنا پیدا میکنه. اگه پول داشته باشی و تنت سالم نباشه بازم فایده ای نداره.

 

پس خدای مهربونم توی این ماه عزیز ازت میخام که از من و خانواده ام سلامتی رو نگیری و منو به آرزوهای رنگارنگم برسونی.خدایا بهم توفیق بده که بتونم بنده ی خوبی واست باشم و به خاطر تمام داشته هام ازت ممنونم .ازت ممنونم که یه پسری دارم مثل ماه, و پدر و مادری دارم که مثل آب زلالند, خدای مهربونم تو رو به اسمت قسم میدم که سالهای طولانی بهشون عمر با عزت بدی و سایه شون رو از سرم کم نکنی که همه ی امید یک دختر به پدر و مادرشه.

دوستای گلم امیدوارم این ماه توفیق بندگی واسه ی هممون فراهم بشه.سعی میکنم هر روز آپ کنم و البته از این صفحه غافل نباشم.به امید دیدار.


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخداحرفماه رمضونآرزوپدرمادرماه

تاريخ : پنج شنبه 28 خرداد 1394 | 13:40 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدارسیدندوست داشتن

تاريخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394 | 1:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
تاريخ : یک شنبه 16 فروردين 1394 | 18:13 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

عکسهای زیبا با موضوع زندگی در رنگ آبی



خداوند را شاکر هستم که در زندگی ام چاله چوله زیاد دارم

و خداوند رو شاکر هستم که در زندگی ام بجای چاله چوله چاه ندارم !

 

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیچالهچاهزندگیخدا

تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393 | 3:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

عکس و تصویر ساده که میشوی همه چیز خوب می شود خودت غمت مشکلت غصه ات آدم های ...

فقـــــــــــط یکـــــــــــــم......


»
 
 

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدادل

تاريخ : دو شنبه 27 بهمن 1393 | 2:50 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

فراموش نکنیم هیچ انسانی کامل نیست...

افکار منفی پایه های زندگی را سست میکند...

سخت نیست وقتی در زندگی دچار شک و تردید میشویم...

چشمهایمان را ببندیم و به خاطرات شیرین با هم بودن فکر کنیم...

یادمان نرود...

زیبا ببینیم...

و زود قضاوت نکنیم...

خدا هم با همه ی دانایی اش...

بعد از مرگ راجع به انسانها قضاوت میکند...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخداذهنقضاوتخاطره

تاريخ : دو شنبه 15 دی 1393 | 23:11 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

فقط تو ایرانه که تا از بی پولی حرف میزنی 

میگن : خدا رو شکر سالمی

وقتی تصادف  میکنی دهنت سرویس میشه میگن :

خدا رو شکر کن زنده ای !

وقتی هم میمیری میگن :

خدا رو شکر راحت شد!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدا ایران

تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393 | 2:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
تاريخ : چهار شنبه 12 آذر 1393 | 22:8 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
استاد مغز نداره خخخخخخ



استادی دریکی ازدانشگاه های خارجی ب شاگردان میگوید:          بچه هاتخته رومیبینید?     
  همه میگن آره... 

   میگه منو میبینید...

    میگن اره...

   لامپ رومیبینید?  

   میگن اره ...    

میگه خدا رومیبینید?  

   میگن نه...  

   میگه پس خداوجودنداره...         
یه ایرانی بلندمیشه میگه بچه هامنومیبینید:

    میگن اره...

    میگه تخته رومیبینید...          میگن اره

میگه مغزاستاد رومیبینید:
  میگن نه...
    میگه پس استادمغزنداره...        
 ب افتخار وجود خدا کپی کن باغیرت


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیاستادخداشاگردمغز

تاريخ : یک شنبه 2 آذر 1393 | 23:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!....


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیشکرقصورخدا

تاريخ : دو شنبه 14 مهر 1393 | 1:12 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ((
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بودزن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
))خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟((
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ((
 
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
 "شیخ بهایی




موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپیرزنخدا

تاريخ : شنبه 12 مهر 1393 | 1:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدامشترک

تاريخ : چهار شنبه 9 مهر 1393 | 2:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم
چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه . . .
 
 
 
 
وقتی یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن، دلم میگیره….
آخه شاید این بار نوبت من باشه که آخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم…
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیمهمونیخدارمضان

تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393 | 19:3 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخداعاشق

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393 | 8:23 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
افسران - به سمت  خدا

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدا

تاريخ : یک شنبه 29 تير 1393 | 18:54 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
دوسش داری؟
حس خوبیه همیشه کنارته ؟
با کدوم اسم قشنگ صداش میکنی ؟
تا حالا سرتو گذاشتی رو شونش گریه کنی ؟
تاحالا ازین که همیشه کنارت بوده تشکر کردی ؟
چند بار ناراحتش کردی ؟
داد زدی بگی دوست دارم ؟
تاحالا بدی تو رو خواسته ؟
داری بهش فکر میکنی ؟
خدا رو میگمـــــــا...

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خدادوست داشتن

تاريخ : دو شنبه 23 تير 1393 | 6:59 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بسم الله الرحمن الرحیم
منتظر تاکسی بودم برای رفتن به کلاس یهو یه پیرمردی از دور بوق زد با یه پیکان به قول شیرازیها : له .
طبق معمول زد به سرم ، سر یه بحث رو باز کنم ، با خودم گفتم این پیرمرده با این اوضاع و احوال و لرزش دستاش حتما مشکلی داره که داره مسافر کشی میکنه به خاطر همین پرسیدم : حاجی اوضاع احوال خوبه ؟
گفت: الحمدلله ، شکر .
تا اینو گفت انگار برقی تو ذهنم زده باشن ، جا خوردم . گفتم: هی ! حاجی ! کاش جوونای ما هم این جوری جواب میدادن میگفتن الحمدلله و خدا رو شکر .
گفت : حالا اگه من اینو نگم وایسم گله گذاری تو کاری میتونی برای من انجام بدی ؟
گفتم : نه . ولی وقتی به جوونترا این حرف رو میزنم چنان از بد روزگار و مشکلات میگن که انگار من وکیلی چیزی هستم و میتونم مشکلاتشون رو حل کنم .
بعد با خودم فکر کردم : آیا اینجور نق زدن ها معنیش چیه ؟ مگه خدا روزی رسون نیست ؟ اگه زیاد نق بزنیم پیش بنده ها این معنی رو نمیرسونه که خدا روزی من رو نمیرسونه ؟ و این یعنی شکایت از خدا پیش بنده ها !
فکرش رو بکنید ما مثلا پدر خوانواده باشیم تمام تلاشمون رو برای رفاه بچه ها بکنیم بعد بچه هه برای یه چیز کوچولو و ناچیز بره پیش بقیه نق بزنه بگه : ما هیچی نداریم ، بدبختیم ، چه حالی میشیم ؟
بیچاره خدا ! که ما بنده هاشیم .
راسش نمیدونم این جور نق زدنا کفران نعمت هست یا نه ولی خدا گفته : لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (لینک آیه و ترجمه اش)خداوند متعال انگار اینجا شوخی نداشته ها ! گفته : اگه شکر کنید بیشتر بهتون میدم ولی اگه کفران کنید عذابم شدید است!
حالا اگه فرض کنیم این نق زدن ها کفران نعمت باشه ، اینجوری مشکل میشه چن تا: عصابمون خورد شده (خب آدم که با آرامش و طمانینه که نق نمیزنه) ، حرفهای نامربوط (بعضی وقتا) از زبونمون جاری شده ، از اون طرف عذابم رو شاخشه .
خدا خودش رحم کنه ! نه ؟!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخدا

تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 18:48 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بعضی روزها هست که آدم رو بدجور خسته می کنه، بعضی هفته ها هم همین طور و حتی بعضی ماه ها .. خسته م! خیلی .. چند شبه درست حسابی نخوابیدم.. به آینده فکر می کنم، به گذشته .. به حال .. به اینکه احساس می کنم اشتباهی اینجای زندگیم ایستادم، به اینکه باید بکَنم .. ببُرم .. تموم کنم .. به اینکه جای یه چیزی تو زندگیم خالیه، و من متاسفانه نمی دونم چیه! یه چیزی مثل یه .. یه .. یه .. دقیق نمی دونم! :| 

دیشب تو راه برگشت به خونه با خدا داشتم گپ می زدم، گفتم قربونت برم میشه یه چند وقت به من مرخصی بدی؟ به جان خودت نباشه، به جان خودم کم آوردم .. حالا مرخصی در حد کُما ُ اینا نه! نه اینکه مستقیم بفرستیم اون دنیا! 

یه چند روز باید به خودم برسم .. باید با خودم دردُ دل کنم .. ببینم دردش چیه .. درمونش چیه .. براش چای هل دار بریزم با پولکی های اصفهان ببرم .. باید بگم خسته نباشی ولی تازه اولِ راهی! باید بگم بخند .. بخند .. بلند تر.. بذار خنده ت گوشِ فلک رو کر کنه..

بخند دوستم، تو هم بخند..


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: خدامرخصیچرت و پر

تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 4:29 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍنﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند.
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمی شود.ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 ﺩﻻﺭی به پایین می‌اندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند.
ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 ﺩﻻﺭ ﺭا ﺑﺮمی‌دارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ می‌گذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش می‌شود.
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 ﺩﻻﺭ ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش می‌گذارد.ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا می‌اندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد می‌کند.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ می‌کند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ می‌کند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او می‌گوید.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتق پرتقالیخدا

تاريخ : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | 1:44 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

جمله تکان دهنده کودک سوری قبل از مرگ
این قاصم الشوکه المعتدین...
به گزارش جام؛ تصویر این کودک سوری که اخیراً در اینترنت
منتشر شده و سایت به سایت پخش می شود،
تصویری تکان دهنده و ترسناک است.

آخرین جمله ای که این کودک 3 ساله قبل از مرگ گفت این بود:
«همه چیو به خدا میگم

حتی از تصویر او می توان حدس زد که سوریه در حال حاضر
چه درد و رنجی را تحمل می کند. تابحال ده ها هزار تن
از مردم سوریه کشته شده و بیش از 1 میلیون نفر از آنها
آواره شده و حالا در اردوگاه ها زندگی می کنند


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیسیاسی
برچسب‌ها: کودک سوریخدا

تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393 | 20:15 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن